
دهه پنجاه دهه گذار از کودکی به نوجوانی، به جوانی بود. سال ۱۳۵۰ را بخوبی به یاد دارم. شاید بخاطر سکههای نو و براق جدید بود، شاید به خاطر تغییر ناگهانی اعداد سال و دلربائی ۵ بود و شاید هم به خاطر هر دو اینها و اینکه آن سال، سال اول رفتن من به کلاس درس و مدرسه بود.
اولین روز مدرسه از خاطرات خندهدار من است. بعد از ظهر اول مهر پنجاه از کلاس که برگشتم کیف و کتاب رو گوشه ای پرت کردم و به کودکی خودم ادامه دادم تا شب شد و خوابیدم. صبح روز بعد مادرم با تلنگر و نیمه دادی سعی میکرد من رو که گیج و منگ خوابی شاید شیرین بودم بیدار کند؛
-پاشو دیگه دیر شد.
-چی دیر شد؟
-کلاس و مدرست، پاشو تنبلی نکن.
تازه یادم امد که من مدرسه هم میرم.
-نه من مدرسه دیگه نمیرم.
- اِه، یعنی چی نمیرم، پاشو لوس نشو.
-لوس نشدم، معلمم بهم گفت؛ تو میتونی دیگه مدرسه نیائی چون از الان معلومه ردی!
خب این هم متد و علم معلم اول دبستان بنده که لابد نه ماکارنکو میدانست نه مونتسری. به هر حال آن سال رد نشدم و الان هم که در خدمت شما.
دهه پنجاه دهه آشنائیهای ناخودآگاه و اولیه من با سیاست نیز بود. دلیلش هم از جانبی وجود برادربزرگتر بود و از سوئی هم شاید ارث و میراث پدری (یعنی شاید ژنتیک بود!!!). برادر بزرگتر دانشجو بود؛ فروغ و شاملو میخواند و"جمعه" و "مرغ سحر" را زمزمه میکرد. خانواده اصولا اهل دل بود. شبهائی که جمع بودیم نمیشد به آوازخوانی خانوادگی منجر نشود. از دلکش و "ترسون ترسون" تا مرضیه و "جنون عاشقی" تا نوری" و جان مریم" تا بهبودف و "لب شیرین" تا بلبل و" سوگیلی جانان". به هر حال سیاست یا در قالب ترانه یا در گفتگوها و بحثها محسوس بود.
اصولا نمودهای تفکر سیاسی درجامعه ایرانی دهه پنجاه دیده میشد. از اتفاقهای مهم یکی دادگاه خسرو گلسرخی و پخش آن در سال پنجاه و دو بود، که تحسین و همدلی با گلسرخی در اطرفیان مشهود بود و دیگری جشنهای ۲۵۰۰ ساله که انعکاس منفی در میان مردم داشت و ''ده شب شعر و ادب" که سال پنجاه و شش توسط کانون نویسندگان ایران در باغ انستیتو گوته برگزار شد.
این اواخر فیلم دادگاه گلسرخی سانسور شده باز پخش شد. یکی از بخشهائی که حذف شده بود قسمتی بود که گلسرخی در دفاعیاتش گفت:
"اتهام سیاسی در ایران اینست که زندانهای ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی میشوند. آقای رئیس دادگاه همین دادگاههای شما آنها را محکوم به زندان میکند. آنان که به زندان میروند و برمیگردند دیگر کتاب را کنار میگذارند مسلسل بدست میگیرند. باید به دنبال علل اساسی گشت و معلولها فقط ما را وادار به گلایه میکند. چنین است که انچه ما در اطراف خود میبینیم فقط گلایه است. در ایران آنان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند".
نمیدانم چرا در باز پخش اینرا حذف کردند؟
به هر حال تاثیر پخش این فیلم بسیار بود و شدیدا به ضرر رژیم سلطنی تمام شد. جمله" من از خلقم دفاع میکنم" از خود گذشتگی قهرمانهای بود در مقابل فساد اداری و دولتی و مالی و چپاول مشهود درباری و اطرافیان آن همچون هژبر یزدانی ها. این تنفر و انزجار با برگزاری چشنهای ۲۵۰۰ ساله قوت و شدت گرفت. "ده شب شعر" نیز نقطه عطفی در حرکات روشنفکرانه بود. بسیاری این دو اتفاق آخرین را سرآغاز انقلاب میدانند.
به هر حال همه چیز نشان از نارضایتی عمومی داشت؛ جو خفقان فکری-سیاسی و فساد در همه سطوح.
اولین جوک سیاسی را هم من یکی دو سال قبل از انقلاب از هم کلاسیام شنیدم؛
روزی شاه با خانواده بر فراز کشور در پرواز بود. شاه میگوید، چطوره یه هزار تومنی بندازم پائین یکنفر رو شاد کنم. فرح میگوید؛ دو تا پانصد تومنی بندازی دو نفر را خوشحال میکنی. ولیعهد میگوید؛ چطوره پنج تا دویست تومنی بندازی پنج نفر را خوشحال کنی. در این میان خلبان از سر هواپیما داد میزند؛ چطوره خودت رو بندازی پائین ۳۵ میلیون رو خوشحال کنی.
به هر حال شاه رفت و انقلاب شد و من نوجوان و بسیاری هنوز در کار گلایه.