Sunday, July 15, 2007
Thursday, May 10, 2007
یادها و خاطرهها ۳
دهه پنجاه دهه گذار از کودکی به نوجوانی، به جوانی بود. سال ۱۳۵۰ را بخوبی به یاد دارم. شاید بخاطر سکههای نو و براق جدید بود، شاید به خاطر تغییر ناگهانی اعداد سال و دلربائی ۵ بود و شاید هم به خاطر هر دو اینها و اینکه آن سال، سال اول رفتن من به کلاس درس و مدرسه بود.
اولین روز مدرسه از خاطرات خندهدار من است. بعد از ظهر اول مهر پنجاه از کلاس که برگشتم کیف و کتاب رو گوشه ای پرت کردم و به کودکی خودم ادامه دادم تا شب شد و خوابیدم. صبح روز بعد مادرم با تلنگر و نیمه دادی سعی میکرد من رو که گیج و منگ خوابی شاید شیرین بودم بیدار کند؛
-پاشو دیگه دیر شد.
-چی دیر شد؟
-کلاس و مدرست، پاشو تنبلی نکن.
تازه یادم امد که من مدرسه هم میرم.
-نه من مدرسه دیگه نمیرم.
- اِه، یعنی چی نمیرم، پاشو لوس نشو.
-لوس نشدم، معلمم بهم گفت؛ تو میتونی دیگه مدرسه نیائی چون از الان معلومه ردی!
خب این هم متد و علم معلم اول دبستان بنده که لابد نه ماکارنکو میدانست نه مونتسری. به هر حال آن سال رد نشدم و الان هم که در خدمت شما.
دهه پنجاه دهه آشنائیهای ناخودآگاه و اولیه من با سیاست نیز بود. دلیلش هم از جانبی وجود برادربزرگتر بود و از سوئی هم شاید ارث و میراث پدری (یعنی شاید ژنتیک بود!!!). برادر بزرگتر دانشجو بود؛ فروغ و شاملو میخواند و"جمعه" و "مرغ سحر" را زمزمه میکرد. خانواده اصولا اهل دل بود. شبهائی که جمع بودیم نمیشد به آوازخوانی خانوادگی منجر نشود. از دلکش و "ترسون ترسون" تا مرضیه و "جنون عاشقی" تا نوری" و جان مریم" تا بهبودف و "لب شیرین" تا بلبل و" سوگیلی جانان". به هر حال سیاست یا در قالب ترانه یا در گفتگوها و بحثها محسوس بود.
اصولا نمودهای تفکر سیاسی درجامعه ایرانی دهه پنجاه دیده میشد. از اتفاقهای مهم یکی دادگاه خسرو گلسرخی و پخش آن در سال پنجاه و دو بود، که تحسین و همدلی با گلسرخی در اطرفیان مشهود بود و دیگری جشنهای ۲۵۰۰ ساله که انعکاس منفی در میان مردم داشت و ''ده شب شعر و ادب" که سال پنجاه و شش توسط کانون نویسندگان ایران در باغ انستیتو گوته برگزار شد.
این اواخر فیلم دادگاه گلسرخی سانسور شده باز پخش شد. یکی از بخشهائی که حذف شده بود قسمتی بود که گلسرخی در دفاعیاتش گفت:
"اتهام سیاسی در ایران اینست که زندانهای ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی میشوند. آقای رئیس دادگاه همین دادگاههای شما آنها را محکوم به زندان میکند. آنان که به زندان میروند و برمیگردند دیگر کتاب را کنار میگذارند مسلسل بدست میگیرند. باید به دنبال علل اساسی گشت و معلولها فقط ما را وادار به گلایه میکند. چنین است که انچه ما در اطراف خود میبینیم فقط گلایه است. در ایران آنان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند".
نمیدانم چرا در باز پخش اینرا حذف کردند؟
به هر حال تاثیر پخش این فیلم بسیار بود و شدیدا به ضرر رژیم سلطنی تمام شد. جمله" من از خلقم دفاع میکنم" از خود گذشتگی قهرمانهای بود در مقابل فساد اداری و دولتی و مالی و چپاول مشهود درباری و اطرافیان آن همچون هژبر یزدانی ها. این تنفر و انزجار با برگزاری چشنهای ۲۵۰۰ ساله قوت و شدت گرفت. "ده شب شعر" نیز نقطه عطفی در حرکات روشنفکرانه بود. بسیاری این دو اتفاق آخرین را سرآغاز انقلاب میدانند.
به هر حال همه چیز نشان از نارضایتی عمومی داشت؛ جو خفقان فکری-سیاسی و فساد در همه سطوح.
اولین جوک سیاسی را هم من یکی دو سال قبل از انقلاب از هم کلاسیام شنیدم؛
روزی شاه با خانواده بر فراز کشور در پرواز بود. شاه میگوید، چطوره یه هزار تومنی بندازم پائین یکنفر رو شاد کنم. فرح میگوید؛ دو تا پانصد تومنی بندازی دو نفر را خوشحال میکنی. ولیعهد میگوید؛ چطوره پنج تا دویست تومنی بندازی پنج نفر را خوشحال کنی. در این میان خلبان از سر هواپیما داد میزند؛ چطوره خودت رو بندازی پائین ۳۵ میلیون رو خوشحال کنی.
به هر حال شاه رفت و انقلاب شد و من نوجوان و بسیاری هنوز در کار گلایه.
Monday, April 30, 2007
ترکیه و پناهجویان
من از جمله عابرهای این "پل" نبودم ولی سفر کوتاه اخیرم برایم در درک وشناخت بیشتر پناهندجویان ایرانی و مسائل ایشان بسیار روشنگر بود.
بر خلاف تصور بسیاری ( از جمله بنده) ترکیه یک کشور پناهنده پذیر است. اما بنا به "پیمان ۱۹۵۱" و موافقتنامه (پرتوکول) ۱۹۶۷ محدودیت جغرافیائی برای پذیرش پناهجویان قائل میشود. به این ترتیب که تنها پناهجویان از کشورهای اروپائی را پذیراست. احتمالا منظور از کشورهای اروپائی همانا کشورهای "بلوک شرق" بود. جالب اینکه با آنکه این قانون همچنان باقیست، پناه جویان معدودی را که به این کشور پناه میآورند را به تنها عنوان "مهمان" میپذیرد که عموما در برگیرنده چچنها است.
بر خلاف کشورهای پناهنده پذیر رسیدگی به امور پناهچویان در ترکیه بر عهده کمیسیون عالی پناهندگی سازمان ملل متحد است. این به این معنا است که بررسی پروندهها و رسیدگی به امور پناهجویان بدون پشتوانه وسیع و عریض و طویل دولتی که در کشورهای پناهنده پذیر دیده میشود و با سعی و کوشش کمیسیون عالی پناهندگی سازمان ملل متحد در ترکیه صورت میگیرد. کمکهای دولتی در این ارتباط در مقیاس به حجم کمىّ پناهجویان ناچیز است.
بنا بر آمارداده شده توسط کمسیون عالی تا سی و یکم دسامبر ۲۰۰۶ هشت هزاروهفصدونودودو نفر متقاضی جدید پناهندگی در مراکز این سازمان در ترکیه ثبت نام کردهاند. تعداد متقاضیان امسال و تا زمان حضور من در ترکیه یعنی حدود سه هفته پیش بالغ بر بیش از نه هزارنفر بود. یعنی میزان این متقاضیان تنها در سه ماه اول سال ۲۰۰۷ بیش از تعداد این افراد در کل سال ۲۰۰۶ و بیش از سه برابر نسبت به سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ بوده است.
در طی سالهای اخیر گوناگونی جمعیت متقاضیان متغیر بوده است؛ از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ هفتاد درصد پناهجویان جدید ایرانی و هچده درصد عراقی بودند. در طی سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ مجموعا ایرانیها پنجاه درصد و عراقیها بیست و دو درصد و در سال ۲۰۰۶ ایرانیها چهل و هفت درصد و عراقیها سی درصد این جمعیت را شامل میشدند. این در حالیست که پناهچویان از کشورهای سومالی، اتیوپی، سودان و اریتره بیست درصد متقاضیان ۲۰۰۵ و ۹ درصد متقاضیان ۲۰۰۶ را دربرمیگرفتند.
با توجه به بودجه ناچیز سالانه کمیسیون عالی سازمان ملل یعنی حدود یک میلیون دلار(بنابربودجه سال ۲۰۰۶) رسیدگی به وضعیت این پناهجویان کاریست بسیار دشوار. در سال ۲۰۰۴ تنها ۲۲۹۲ نفر توسط این سازمان از ترکیه به کشورهای پناهندهپذیر نقل و مکان داده شدند. این رقم در سال ۲۰۰۵ یکهزار و دویست و شصت و دو نفر و در سال ۲۰۰۶ یکهزار و ششصد و نه نفر بود.
جالب اینکه تنها ۱۳ نفر در کمسیون عالی پناهندگی سازمان ملل در ترکیه حق تائید و شناسائی پناهجوها را دارند و از این ۱۳ نفر تنها سه نفر حق امضا و تائید نهائی.
مقصد اصلی پناهندههای نقل و مکان داده شده در سال ۲۰۰۶ کشورهای امریکا (۹۰۷ نفر)، کانادا ( ۴۵۹ نفر)، فنلاند (۱۱۹ نفر) و استرالیا (۱۰۱) بوده است. در طی سالهای اخیر این چهار کشور مهمترین کشورهای پذیرا محسوب میشوند.
در راستای پیوستن احتمالی ترکیه به اتحادیه اروپا این کشور ملزم به همپائی با کشورهای عضو این اتحادیه در رعایت حقوق انسانی پناهجویان و رسیدگی دولتی به امور این افراد بر اساس موازین اتحادیه اروپا است. از این رو بر طبق برنامهای (که مهلت آن بارها به تعویق افتاده است)، ترکیه میباید تا ابتدای سال ۲۰۱۲ محدودیت جغرافی در پذیرش پناهجویان را ملغی کرده همچون کشورهای دیگر پناهندهپذیر خود بطور کامل امور متقاضیان را بعهده بگیرد. این به معنای تبدیل ترکیه از یک کشور" پُل پناهجوئی" به یک کشور پناهندهپذیر و پایان کار کمسیون عالی پناهندگی سازمان ملل در ترکیه در شکل کنونیاش خواهد بود.
گفتنی در باب وضعیت پناهجویان در ترکیه و شرایط زندگی و معیشتی آنها بسیار است. امیدوارم با توجه به کمبود وقتم فرصت کنم کمی هم از آن در پستهای آتی بیاورم. (من هر روز شاید ده تا پست در مغزم مینویسم ولی وقت نمیکنم از مغزم به دستم برسونم که تایپ بشند. نمیدونم این جمعیت وبلاگ نویس این وقتها را از کجا می آورند و از کجای زندگیشون می زنند. کسی می دونه به من هم بگه!)
Friday, February 02, 2007
2007 Silver WorldMedal
بلاخره دو خبر خوب؛
یکی اینکه فیلم مستند کوتاه "سفر ایران" برنده "مدال جهانی نقره" از "جشنوارههای نیویورک" شد. این فیلم در دستهبندی"مستندها و برنامههای آگاهیدهنده تلویزیونی" در بخش "برنامهریزی تلویزیونی" این جایزه را برد. نمیدونم این ترجمههائی که کردم به فارسی درست بود یا نه، به هر حال این هم انگلیسیاش:
TV Programmin & Promotion
Category: Television Documentry and Information Programs
Sub- Category: National/International Affairs
خلاصه مدال بعدی دیگه باید حتما طلا بشه.
البته فیلم جدیدی در حال اتمام است به نام "آشکار در ایران" که هنوز تمام نشده به "فستیوال فیلم بنف" فرستاده شده که احتمالا چیزی نصیبم نخواهد شد. هه هه هه
خبر دوم خوب اینکه بلاخره همین فیلم مستندی که صحبتش شد هجده فوریه پخش تلویزیونی سراسری در کانادا میشود و این به معنای پایان چندین ماه کار فیلمبرداری و تهیه و ادیت است برای من. یعنی هورا دیگه خسته شده بودم.
Friday, December 01, 2006
The Zen of Broadcasting -01
"One picture is worth ten thousand words
-Fred R. Barnard, Publicist 1921
آیا تصویر مردی ایستاده در برابر تانک در میدان تیانانمنت در بجین را بخاطر میآورید؟
محققین معتقدند تاثیر گذاری تلویزیون بر تماشاگران به صورت زیر است:
۵۵% - تاثیر تصاویری است که در گزارش بکار رفته است
۳۸% - تاثیر صدای گوینده و یا آنچه در داستان خبری به گوش میرسد است.
۷% - محتوا و اطلاعات به حساب مهم است که به ببیننده داده میشود است.
بکلام دیگر، ۹۳% از تاثیر تلویزیون صدا و تصویری است که پخش میشود.
برای یک رپورتر حالت و شکل و ظاهر و نحوه بیان او بهمراه تصاویر و صداهای خبری بسیار مهم است
Tuesday, November 28, 2006
روسلان و لودمیلا
میخائیل گلینکا - پدر موسیقی ملی روس
در این آفریده دو بخش وجود دارد که در پیوند مستقیم با خاور زمین و بطور مشخص با ایران، ترکیه، دنیای عرب وقفقازمیباشد.
این بخشها عبارتند از؛ آ واز گروهی ایرانی- به روسی « پرسیدسکی خور» و رقصهای ترکی، عربی و لزگی.
ملودی" آواز ایرانی" را گلینکا در پتربورگ از منشی سفیر ایران درروسیه در زمان سلطنت یا فتحعلیشاه یا محمد شاه قاجار شنید. این ملودی در ایران،همچنین نزد آذربایجانیها و دیگر خلقهای خاور زمین رایج است.
این برنامه به سفارش رادیو زمانه تهیه و پخش شد.
Sunday, November 19, 2006
یادها و یادگارها-۱
***
میدانستم روزی برمیگردم، نمیدانستم کی، نمیدانستم چگونه.انگیزه ترک وطن پر توهم و مهآلود بود؛ نه اختیار بود نه اجبار. وحشت زمان بود و دلدادگی معصوم به آینده و بهروزی. دلدادگی به چه و بهروزی برای که؟ هر چه بود بیست و سه سال پیش بود.
پیاده، در خنکای غروب شمالی شهریورترکش کردم و اینک در این روز داغ مرداد نشسته در هواپیما برمیگردم.
سفر برگشت سفری بود کاری. اینجوری برایم بهتر بود. میترسیدم دلهره و هیجان جانم را بگیرد. نمیدانستم آیا التهاب گلویم را خواهد گرفت یا نه. بهتر این بود که سرم گرم باشد و چه چیز بهتر از کار.
قرار و مدارهای کاری را گذارده بودم و تا اندازه زیادی خیالم راحت بود ولی هر لحظه منتظر آن حس بودم. آن حس هیجان و التهاب.
***
پاسی از نیمه شب گذشته، در اولین پنجشنبه تابستان ۱۳۴۴ نفس آغاز کردم. مادر ازسرسبز شمال، پدر از خاک جنوب، خود متولد تهران، چهارمین فرزند، چهارمین پسر.... سه سال پس از آن میلاد، پدر در پی حادثه رانندگی در آغوش فرزند اول، جان از تن آزاد کرد...
یادهایم تا سه-چهار سالگی منحصر به تصاویری گسسته و کوتاه است؛ بستهبندی شده بر روی ماشین پر برف پدر نشسته آرام با برف بازی میکنم،....... شیخ عربی تفنگی به پدر نشان میدهد،...... با عمو و برادر وارد قهوهخانه میشویم،...... برادر با جیپ میآید، در خانه منتظر پدر هستیم. نمیآید.
حوادث و اتفاقهای کوچک و بزرگ در زندگی که گاه بی آنکه حتا نقشی در وقوع آنها داشته باشیم تاثیرات کوچک و بزرگ بر مسیر زندگی و سرنوشتمان میگذارد. مرگ پدر از آن اتفاقهایی بود که تاثیر بنیادین بر من و زندگی من داشت. حیات و وجود او موجب حیات و وجودی دیگری ازمن میبود. بهتر یا بدتر؟ نمیدانم. میدانم اما جایش خالی بود.
***
یادهای من از دوران کودکی تا به دوران نوجوانی عموما مربوط به من، برادر دوم و سوم و مادر بزرگم میشود. مادر بزرگ زنی بود عامی، تا اندازهای مذهبی و از اهالی آذربایجان. حضور او در تمامی دوران کودکی برایم مشهود بود. ناراحتی پا داشت و مچبور به عمل شده بود و سلانه سلانه راه میرفت و لهجه شیرین آذریاش موجب خنده بی غش من بود. من و برادرانم عادت به بازیهای عجیب و غریبی داشتیم که باعث عصبانیت مادربزرگ میشد.هم از دستما حرص میخورد هم دلش نمیامد ما را دعوای بدی کند. برادر دوم که سه سال از برادر سوم و پنج سال از من بزرگتر بود مستبدی با هوش فراوان بود. او که حدود ده –دوازده سال داشت ما را مجبور به شرکت در بازیهای خود ساخته میکرد که جالب و هیجان انگیز بود. طولانیترین این سلسله بازیها داستان جنگهای جهانی بود. این برادر که دارای هوش عجیب و غریبی بود نقشه سالهای جنگ اول جهانی را بدست آورده آنرا به سه امپراطوری عثمان، روسیه و پروس تقسیم کرده بود (که حقیقت تاریخی بود). نتیجه اینکه من شدم تزار روس، برادر میانی سلطان عثمان و برادر بزرگتر امپراطور پروس. بدلیلی که هنوزهم نمیدانم او روزی را برای خود بعنوان مبدا تاریخ قرار داده بود و هر روز را یک سال مینامید و نام آنرا گذارده بود" تاریخ مصلحتی" و هر اتفاقی که از آن روز به بعد میافتاد را در دفتر چه دویست برگ خود مینوشت و به این ترتیب دو سه تا از این دفترها پر کرده بود. ما که مجبور بودیم به یکدگر اعلام جنگ بدهیم و به یکدیگر حمله کنیم بخش مهمی از این تاریخ مصلحتی بودیم. مرگ و وفات و شکست و پیروزی ما در فلان تاریخ مصلحتی در این دفترها ثبت بود. البته ابتدا میبایستی اسباب و ابزار جنگ را آماده میکردیم. خوب مثلا برای جنگ احتیاج به سرباز است و میدان جنگ. میدان جنگ ما حیاط شلوغ خانهمان بود که گذشته از درخت سیب و خرمالو و بید مجنون پر یال و کوپال، انبوهی بود از گیاه و برگ که مرا جنگلی میمانست. حال میماند سرباز گیری .. که بماند برای پست بعدی...